دری وری خالص!

خاطراتم... حرفای خوب و بد دلم.....!

ابدا نظری ندارم که چرا هر وقت من میرم دنبال کار یهو همه چیز این مملکت به فنا میره 

ینی مخرب در ایــــــــــــــــــــن حــــــــــــــــــــــــد 

ینی چی که نیروی ازاد استخدام نمیشه اخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه 

نیروی ازاد مگه چشه؟ عاغا چرا ما رو ادم حساب نمی کنین؟؟؟؟؟ چرا هیچکی پاسخگو نیس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد با یه حالت حق به جانب رفتم صدا و سیما که بگم چرا به من کارت نمیدین چرا من کارت ندارم

یه عدد ستوان تـ*م *گ اونجا بود که از اولش هر جا میرفتم اینم افتاده بود دنبال منو نیشش هم باااااااااااااااز... مث این : 

منم که ذاتا عاشق این قشر از ادم هام.... کلافه شده بودم دیگه

با هر کی حرف میزدم این یارو میپرید وسط و بلبل زبونی میکرد و جواب میداد

منم اخرش نه گذاشتم نه برداشتم زل زدم بهش و گفتم میشه یه ثانیه ساکت شی بفهمم چی دارم میگم و میشنوم؟؟؟؟ 

پدر سگ اصن بهش برنخورد 

این سیستم کارای اداری هم خیلی جالبه دیگه همش ادم رو به این اتاق و اون اتاق و پیش فلان شخص و فلان اداره میفرستن تا طرف به غلط کردن بیفته

خدا رو شکر گفتن باید بری باشگاه خبرنگارن فلان

منم از شر اون راحت شدم والــــــــــــــــــــــــــا

قسمت مزخرف اونجا بود که باید واسه دوره ی اموزشی ثبت نام میکردم و هر چی گفتم بابا من مشکلم کارت خبرنگاریه که بهم ندادن طرف اصلا نفهمید 

شایدم نمیخواست بفهمه  شایدم فهمیده بود و خودشو زده بود به نفهمی

همچین نیششون تا پس کله باز میشه ادم فک میکنه احتمالا تنها دختر باقی مونده روی کره ی زمینه!!!

کلی هم ذوق داشت که هم اسم دخترمی!!!!!!!!!!!!! یه مشت ******************* بیشتر نیستن کصافطا

فردا صبح واسه یه جای دیگه مصاحبه دارم  ولی خیلی دوووووووووووره  روزنامه اش هم زیادی گمنام تشریف داره 

کلا به خاطر کار و اینا خیلی حالم گرفته شده بود. رفتم توی پارک نشستم و یه کم به اطرافم نگاه کردم و سعی کردم فکرمو متمرکز کنم

رفتم کتاب فروشی... خیلی حس بدیه که یه عالمه کتاب رو به روت باشه ولی تو تقریبا همشون رو خونده باشی

بعد از یه ساعت بالاخره چهار تا کتاب خریدم

هر چهار تاش هم مال جلال ال احمده خیلی دوستش دارم

ولی جرات ندارم بخونمشون 

اگه مامانم بفهمه که بازم رفتم و کتاب خریدم هم منو هم کتاب ها رو جـِــــــــــــــــــــــــــــــر میده 

 

 

+ بعدا نوشت : کتاب خیلی گرون شده... خیلی........

همینجوری هم کمتر از 5% از مردم کتاب خون هستن... با این وضعیت هم دیگه ایشالا به حول و قوه ی الهی توی این مورد هم به زیر خط فقر میرسیم 

+ خر درون نوشت : یکی رو دیدم بی نهایت شبیه ابان ماهی بود... نمیدونم توی اون یکی دو دیقه چه حالی شدم...

فقط میدونم که واقعا یادم رفت نفس بکشم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ تاریخ ساعت نویسنده یه دُخـے اِسفَندے |